دیر کردیم و باز هم زود است ...!

از «گل» شروع شد ! روزنامه ای که واقعا معمولی نبود. توی مقطعی از زندگیم اولین حرکت بعد از رسیدن به منزل از مدرسه تورق همین روزنامه بود. بهترین چیزی که اون روزها از گل خوندم یک ویژه نامه ی نوروزی بود که عکس و مصاحبه ای از علیرضا نیکبخت با این جمله رو روی جلد داشت که « به بند کفشم هم گیر می دهند » ! . مصاحبه های جالب و بخش های طنز ویژه نامه در اون دوران به شدت تازگی داشت . بهترین بخش اما معرفی  نویسنده های شاخص روزنامه  با قراردادن بهترین مطلبشون در اون سال در کنار چند خط تعریف طنزآمیز بود . صفحه ی اول مجله هم به عکس تمام قد و جداگانه ی تمام اعضای تحریریه اختصاص داشت تا اتفاق هیجان انگیز تماشای عکس نویسنده هایی که مدتها بود تلاش می کردیم چهره شون رو از روی نوشته هاشون حدس بزنیم نصیب ما بشه !  اون ویژه نامه رو بعدا گم کردم اما اونقدر طول نکشید که موفق به پیدا کردن خود این آدم ها بشم !

 
سه سال و پنج ماه پیش چند تا مطلب تاثیرگذار که رسول بهروش در مورد بارسلونا  توی روزنامه ی گل نوشته بود باعث شد دنبال وبلاگ این آدم بگردم و خوشبحتانه چند روزی بود که وبلاگ «یک مشت یادداشت» راه افتاده بود. از اونجا به وبلاگ محمد رضا نصیری ، شاهین تهرانی ، احسان پیربرناش و کمی بعد مجتبی هاشمی هم رسیدم و این سرآغاز رفاقت هایی بود که من رو به شغل محبوبم رسوند. مجتبی اولین کسی بود که من رو به این سمت هل داد و بعد از انتشار مطالبم توی سایت گل اون مطالب رو به نصیری هم نشون داد و قرار شد من با محمدرضا تماس بگیرم اما به طرز خنده داری می ترسیدم ! چون به نظر می رسید این آدم بر خلاف فهوای طنز نوشته های روزنامه ای و  مطالب وبلاگیش ، جدی و بد اخلاق باشه که البته نبود. این ترس باعث شد از تماس شروع نکنم و چت و کامنت آغاز صحبت های من و نصیری باشه ! رئیس حالا هم چند باری این میکروب ضعیف شده (!) رو به درگیری فیزیکی تهدید کرده اما داستان هنوز به اونجا نرسیده ! احسان ، رسول ، شاهین و مجتبی هم به نظرم آدمهای بسیار خوش مشربین که حرف برای گفتن دارن و سعی میکنم بشنوم و ازشون یاد بگیرم. حمید نیازی هم پسر خوب و رکیه که توی صحبت باهاش کاملا احساس راحتی میکنم. 

 حقیقتا اون روزهای اول به هیچ وجه فکرش رو نمی کردم یک روز با این رفقای وبلاگی ژورنالیست توی قهوه خونه و یا حتی دفتر یک رسانه  بشینیم و بحث فوتبالی و غیرفوتبالی کنیم ! این رفاقت ها رو مدیون تک تک این آدمهام و البته فضای مجازی ! 

تماشاگر حالا به صدمین شماره رسیده. برای من در واقع  61+39 !  اولین مطلبم برای تماشاگر رو تیر ماه سال قبل در مورد صدا و سیما نوشتم  که خوب هم نبود و هزار کلمه رو بدون میان تیتر و حتی موضوعات تفکیک شده  یکریز رفتم جلو ! چاپ شدن مطلب با اسم اما حس فوق العاده ای بود. بعد از اون تا چند وقت فقط ورودی می نوشتم و فکر میکنم بعد از اون موفق به جلب اعتماد نصیری شدم و گاهی حتی تا 7 صفحه هم برای مجله نوشتم.  حقیقت اینه که تماشاگر با این گروه باید خیلی خیلی بهتر از اینها باشه اما تولیدی بودن صد در صدی مطالب  تا حدودی جذابیت ها رو کاهش میده. اما هنوز هم با توجه به حجم وسیع اطلاعات و مطالب و قیمت کمش میتونه انتخاب خوبی باشه برای علاقه مندان به ورزش.  راستش از مجموع مطالبی که توی این مدت برای تماشاگر نوشتم اصلا راضی نیستم. اما به نظر نمی رسه که نگاه دیگران به مطالبم منفی باشه .  امیدوارم بعد از شماره ی صد بتونم رضایت خودم رو جلب کنم ! 

پ ن – حضور در تماشاگر رفتار بعضی از دوستان با من رو تغییر داد. دوستانی که لابد پیش خودشون فکر کردن من حقشون رو توی مطبوعات این مملکت خوردم ! خودشون هم اگه خودشون رو به فراموش بزنن خداشون میدونه روز اول چقدر اصرار کردم که با من به دفتر تماشاگر بیان اما به هر حال با این نگاه که اونجا کسی چیزی بارش نیست(!) چکار می شد کرد ؟!

بی ربط 1 – دیر کردیم ، اما هنوز هم زوده ! این روزها که مدام توی فوتبال باختیم ، که پپ تصمیم گرفت بره و ما رو با دلتنگی هامون تنها بذاره ، که بعضی ها سرشون شلوغ شد و یه قطره بارون هم از آسمون نبارید ، حس و حال نفس کشیدن هم نبود ! با این حال برای هفته ی پیش یه چیزی اماده داشتم که حوصله ی تایپ کردنش نبود ! علاوه بر اون و مطالب تماشاگر ،  سه تا مطلب کوتاه در مورد مسی ، بارسلونا و پپ نوشتم و یک مطلب در مورد پرسپولیس که لینک دوتاشون رو همینجا میذارم. اگه حوصله داشتید نگاهشون کنید.  تاکید کردم اگه !  بلند شو شیر شاه و  تولد ققنوس در خلیج فارس


بی ربط  2 : آدمهای عجیبی هستیم ما ! از صبح تا شب تو این دنیای مجازی به کلی از رفقا سر میزنیم و گاهی اصلا شب به این فکر میکنیم که دوستمون فردا وبلاگش رو چگونه به روز خواهد کرد. من این جنس ارتباط رو خیلی دوست دارم. البته خوبه که همیشه هم همین شکلی نمونه. 2 هفته پیش در کافه هنر برای اولین بار دو تا از دوستان وبلاگی وی یک دوست فیسبوکی رو ملاقات کردم و اون 2 ساعت و نیم انقدر خوش گذشت که انگار فقط 10 دقیقه بود که البته هشت دقیقه و نیمش رو من حرف زدم ! هم نشینی با این بچه های پویا و پر دغدغه اتفاق لذتبخشیه که امیدوارم باز هم تکرار بشه. 
 
پ ن 2 :  طولانی بود ! میدونم که خیلی طولانی بود اما خیلی از حرفهام رو هم نزدم که تازه شده این ! برای من چند هفته حرف نزدن کار راحتی نیست و بعدش حتما باید جبرانش کنم...همین !