آدم ها و اعتقاد ها – قسمت دوم
یک روز صبح تقویم روی میز که ورق میخورد تو دیگر «شفاف» نیستی. دیگر رازهایت را برایم نمی گویی. دیگر نمیشنومت و نمیشنوی ام. روزی که که آن پارچه ی سیاه را روی سرت می کشی و موج موهایت را از دنیایم میگیری دلم درست شبیه این روزهای دریاچه ی ارومیه می شود. تو ، کمی دورتر توی یک هاله ی کم نور غبارآلود نشسته ای و خیره شده ای به آسمان و به این می اندیشی که «گناه» نمیکنی و من در این خیال غرق شده ام که «نگاه» نمیکنی !
قرن ها پیش وقتی انسانها هنوز به تفاوتشان با حیوان ها پی نبرده بودند در یک گوشه ی مهجور جهان وسط بیابان های برهوت تصمیم گرفتند دیگر دخترهایشان را زنده به گور نکنند، راه بهتری وجود داشت ! این مخلوقات مونث میتوانستند ابزار خوبی باشند. انها توی دسته های ده تایی و یا حتی بیست تایی تبدیل شدند به ابزار لذت یک مرد. ابزارهایی که از زندگی فقط زنده بودن برایشان باقی مانده بود و البته به همین هم راضی بودند!
قرن ها از پس یکدیگر سپری شدند. تو یاد گرفتی توی یک پوستین نازیبا پنهان شوی، من یاد گرفتم کنجکاو شوم. تو یاد گرفتی دور شوی و من یاد گرفتم رد چشمهایت را از یاد ببرم. تو یاد گرفتی دستهایت را از من بدزدی و من یاد گرفتم گرمایشان را فراموش کنم. من یاد گرفتم شب تاریک را نفرین کنم و تو یاد گرفتی هیچ جرقه ای برای روشنایی نزنی ! هیچکداممان اما یاد نگرفتیم تغییر کنیم! به این سنت ها دست « بزنید ». شکستنی ست. با احتیاط حمل نشود لطفا !
باید از خدا بپرسی ! شاید او میخندد به تمام آنهایی که یک روز تصمیم گرفتند برایش تکلیف تعیین کنند! او تو را سپید آفرید و هیچ پارچه ی سیاهی دورت نپیچید ! از او بپرس که آیا هیچ کس- حتی خودش را- «محرم» تر و «مرهم» تر از همبازی کودکی ها می شناسد ؟! بیا نزدیکتر. نگران معصیت هایش نباش ! صیغه اش را هم میخوانیم. « به نام خدا ، بیا توی بغلم لعنتی ! لعنت به تمام چراغ قرمزها »
پ ن : این پست به قسمت اولش وابسته نیست . اما به هر حال اگر مایلید قسمت اول رو هم دنبال کنید . آدم ها و اعتقادها / قسمت اول/ مورد عجیب محرم
پ ن 2 : میدونم که این داستان الان دیگه چندان حاد نیست توی جامعه. برای من هم فقط یکی از اقوامی که تا همین چند وقت پیش تو حیاط خونه گل کوچیک میزدیم اینجوری شده و من البته بهش احترام میذارم!
پ ن 3 : خدا دوست دارد لبی که ببوسد / نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد / خدا دوست دارد من و تو بخندیم / نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم .
بی ربط : تو چند روز گذشته با چند تا از خواننده های خاموش جدید و قدیمی حرف زدم. امیدوار کننده بود روشن شدنشون! از همشون ممنونم. همچنان احساس میکنم اینجا یه سری تغییرات میخواد. اسم و قالب رو که دوست دارم. احتمالا باید خودم رو تغییر بدم!