مورد عجیب محرم !
هر چه که بود عزیز بود و دیگر نیست هر چه که بود باورش داشتیم و دیگر نداریم . هر چه که بود هر چه که هست توی رویاهای کودکیمان جایش گذاشتیم و هر چقدر بزرگتر شدیم کوچکتر شد . بچه های زنجیر به دست عشق خودزنی (!) دیروز بودیم و یک روز آرزویمان بلند کردن آن علم سنگین اول دسته ها بود اما امروز شب های محرم را در خانه میگذرانیم و تنها بهانه ی بودنمان توی این خیابان های شلوغ میتواند دیدار رفقا باشد ! نمیدانیم از کدام روز تابوی بزرگ مشکی رنگمان شکست . شاید ار روزی که یزیدهای زمان علی اکبر و قاسم را کوبیدند توی سر نوجوانیهایمان ! شاید ار روزی که خلیج ما "سینه زنان حسین" از سوی هم نژادان او اسم نکبت بار و مجهول گرفت . شاید از وقتی که سوالها امدند سراغمان و سایه ی یک شک افتاد روی ذهنمان . سایه ی یک شک بزرگ ...اما هنوز هم برای عزاداری ظهر عاشورا انگیزه داریم . عاشورای امسال را هم مشکی میپوشیم و اشک میریزیم. به یاد یک خاطره ی زنده و داغ. به یاد عاشورایی که شاید تلخ تر و دردناک تر از عاشورای 1400 سال پیش بود. و به یاد دوستانی که دیگر نیستند...
شب هفتم . تعدادی از رفقا را جمع کرده ام تا خاطره ی بد یک نارفیق یادم برود ! خوب میدانم هیچکدام از اینها "بی دلیل " تلفن را رویم قطع نمیکنند ! نیلوفر مثل همیشه یخ بحث را می شکند و خیلی طول نمیکشد تا به یاد بیاورد گوش های ما مجانی اند ! و محلی مناسب برای تبلیغ عرفان حلقه و دکتر طاهری ! من که هیچوقت از حرفهای او در این مورد سر درنیاورده ام اما میدانم که این روزها آرام تر شده و دیگر خبری از ان روح سرکش افسارگسیخته نیست ! نیلو یک خاطره ی بد دارد که آن را برای 2 نفر بیشتر تعریف نکرده و میگوید کاملا فراموشش کرده و حالا سرشار از انرژی مثبت است . هم باورش میکنم برای لبخندهای بلند ناشی از حدس درستش توی سالن سینما به هنگام تماشای لحظات جان دادن سعید پور صمیمی دوست داشتنی در یک حبه قند ! و هم باورش نمیکنم برای تماس 4 بامداد چند روز پیشش . وقتی با ترس از خواب پریده بود و به جای عرفان دنبال یک رفیق بیدار میگشت ! شاید تاثیرات فضای این روزهای جامعه باشد که این بار او را کم تر دست می اندازیم و صحبت هایش می شود مقدمه ی یک بحث در مورد اعتقاد
"منم با عرفان موافقم منتها نه عرفان حلقه " نوید اینگونه بحث را ادامه می دهد و می گوید هیچ چیز در این جهان مهم نیست . ما سرانجام به یک سرور بزرگ متصل خواهیم شد . اصطلاحات کامپیوتری اینجا هم رهایش نمیکنند ! زندگی برای نوید درست مثل یک شوخی بزرگ است . او نمیداند و شاید دوست ندارد بداند همین حرفها دختر مورد علاقه اش را فراری داده اند !
نظر مهتاب از همه جالب تر است . او میگوید هیچ وقتی برای فکر کردن به اعتقاد ندارد ! و بیشتر زندگی اش بین در کلاس های موسیقی و عکاسی میگذرد . او که با تازگی قسمتی از موهایش را آبی کرده دوست دارد آزاد آزاد باشد ونمیخواهد هیچ اعتقادی دست و پایش را ببندد . واجب ترین چیز برای مهتاب در زندگی از نگاه خودش لذت بردن از دنیاست و زندگی کردن در لحظه ! یکی از جمله هایش اما شوکه کننده است ! تازه میفهمیم "کرش" یکی از فیلمهای محبوب اوست ! فیلمی درباره ی روابط جنسی عشاق زخم های به جای مانده از تصادف ! از ان فیلمهایی که یک زمانی نزد ما لقب "فیلمهای نیمه " داشتند !!!
مهدی هم وارد بحث میشود و میگوید آدم ها بدون اعتقادات دینی چیزی کم دارند و افسرده میشوند . مهدی یک راست گرای تمام عیار است و در تمام زمینه ها به غیر از موسیقی حرف همدیگر را نمیفهمیم اما در عین حال بهترین دوست های هم هستیم ! من و این عاشق دلخسته ی مورینیو و گاس هیدینک خیلی وقتها با هم بحث میکنیم و او هیچوقت بحث را شخصی نمیکند و هیچوقت هم وسط بحث قهر نمیکند ! پاسخ "دکتر بعد از این" به بچه هایی که اخرت را زاییده ی ذهن های ترسان از مرگ و نیستی میدانند این است که حتی اگر آخرتی وجود نداشته باشد باز هم فکر کنید وجود دارد ! چون ترس از مرگ و فکر به نیستی زندگی را مختل خواهد کرد و ما به لحاظ روانی به چنین اعتقادی نیاز داریم !
الی تنها و تنها به تاریخ اعتقاد دارد ! او به محرم علاقه مند است و محرم امسال هر سال با انتشار یک مانیفست تکراری (!) حوادث محرم را با حوادث امروز جامعه مقایسه میکند ! داستان الی اینگونه است که " یاران حسین زمانی مقابل ظلم ایستادند و کشته شدند و لقب فتنه گر گرفتند اما در تاریخ ماندند حالا حکایت امروز جامعه ی ماست . الی بر خلاف خبرنویسان بخش خبری بیست و سی معتقد است ساختار شکنی اصلا فحش نیست و اتفاقا خیلی هم خوب است !
مهران به صورت فیزیکی بین ما نیست اما بدون اینکه اصلا بداند بحثی در جریان بوده با یک اسمس به سبک اسمس های دوست داشتنی هر چند وقت یکبارش این بار با جمله ای از خودش وارد بحث می شود . عین جمله های او اینهاست : من به هیچ نیروی ماوراالطبیعی اعتقاد ندارم . هیچ قدرتی بالاتر از طبیعت نیست . گر چه جهان سرمایه داری باعث شده انسانها از طبیعت هم جلو بزنن تو بعضی از موارد ...با مهران پیش از این در این موارد بحث کرده ام و میدانم او هم معتقد است اصولا 3 دروغ وجود دارد . دروغ کوچک دروغ بزرگ و تاریخ !
پیمان و آرش مثل خود من گاهی با "زبان خودشان" با خدا حرف میزنند . گاهی درد دل گاهی شکایت گاهی تشکر . آنها معتقدند برنامه ی زندگی شان را باید خودشان بنویسند نه هیچ کس دیگر ! فیلم محبوب انها هم مثل من انجمن شاعران مرده است و عاشق "روز را دریاب " دکتر کیتینگ نازنین با بازی رابین ویلیامز هستند. به رفقا هم نمیشود اعتقاد نداشت ! به آنها که زندگی در نبودشان طعم گس می گیرد ! به آنها که تو خود انتخابشان کرده ای و در این با هم بودن پای "جبر خونی " وسط نیست ...!
میگویند در دنیا هیچ 2 آدمی شبیه هم نیستند . شباهت ها زاییده ی ذهن ما آدم هاست برای زندگی در دنیایی آشناتر! مهمترین مسئله در این جهان شاید درک آدم ها و عقایدشان است و زندگی آرام کنار یکدیگر . وقتی یاد بگیریم که هیج ارزشی بالاتر از اخلاق نیست و هیچ دینی بهتر از بی آزاری دیگر لازم نیست از سفارتخانه هایی که دیگران با عقایدشان در قلبمان ساخته اند بالا برویم ..!
پ ن 1 – تصمیم گرفتم اسمهای بچه ها رو تغییر بدم که هیچ جا به خاطر این مسائل شخصی و این عقاید مورد بازخواست قرار نگیرند . البته دوستهای نزدیک احتمالا همه رو شناسایی کردند ! حقیقت اینه که من برای نوشتن این چیزها فقط از 2 نفر از این ها اجازه گرفتم !
پ ن 2 – ممنونم از سیاوش عزیز که حرفهاش برای من کمک خوبی بود. خیلی مهمه که تو خودت باشی . دیگران هر جور که باشند و هر جور به تو نگاه کنند مهم نیست ...
پ ن ۳ - مداح رفته پشت میکروفون با تند ترین ریتم ممکن میگه " امام حسین . قربونت برم . ضریح طلا. میمیرم برات . میخوام بیام حرمتون . دست بزنم به ضریحتون " ! ملت موندن عزاست یا عروسی !
پ ن ۴ – توی این روزها کسی حال و حوصله ی مطلب طولانی خوندن داره آیا ؟!