باید با قرص هام مهربون تر شم ...

یک

جشن مهم نبود . هیاهویش هم . میان تمام نورها و صداها و لبخند ها و زمزمه ها تنها محو تماشای او بودم . محو تماشای یک جشن کامل . حیران رقص نور "چشمهایش "بودم و "شیرینی" نگاهش و مدهوش چهره اش که با نگاهی به آن میشد هزار ترانه ی عاشقانه ی بی تکرار نوشت .یونیفرم به تنش زار میزد اما محملی بود برای نمایش معصومیتش میان آدم های هزار رنگ.  اواخر جشن وقتی همه سرگرم معاشقه با باقالی پلوهای ژله ای شان بودند من همچنان یک گوشه حریص دست هایش بودم که انگار تنها دست کار نوازششان کرده بود .چند دقیقه بعد اما مثل همه "سنگین " اما پر از فکر توی خیابان ها قدم میزدم تا قصه اش را برای چراغ زرد چشمک زن تعریف کنم. کلیدواژه های همان چند جمله اش خوب خوب یادم مانده بود . یادم هست که از تورم رگ غیرت مردهای خانه میترسید و نگران جانش بود ! برای همین چند دقیقه صحبت ! آن رگ یقینا برای اینهمه تنهایی و اینهمه کار کلفت نمیشد ! باید فراموشش میکردم که دوباره طعم گس کمربند را نچشد . او را وادار کرده بودند در سرزمین "فواحش مغزی " دست هیچکس را نگیرد که مبادا نامش را بگذارند فاحشه ! او" باکره" مانده بود اما توی مغزش یک حفره ی بزرگ داشت . زخم عمیق تردیدها و نگاه های ترحم بار . او حتی دست خدا را هم نمیگرفت !

 

دو:

تا جایی که چشم کار میکرد ریل ادامه داشت تا قطار دستهایمان همینطور به راهش ادامه دهد. زیر نم نم باران و در آغوش مه آنقدر مسیر ریل را ادامه میدادیم تا او خسته بشود . میدانست من تا با اویم خستگی را نمیفهمم. چشمهایش مثل همیشه پنجره ی افکارش نبود. نمیدانستم در فکر چیست.  و من در تمام مسیر و در تمام لحظات فریاد کشیدن با "فرهاد" به ریل نگاه میکردم و این فکر میکردم که خطوط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر توی بوم نقاشی !

-میدونی چشمهات خیلی آرومه و این حس رو به آدم منتقل میکنه

-آره میدونم ! خیلی ها قبلا بهم گفتن !

- میدونی خیلی دوست داشتنی هستی

- آره ! اینم بهم گفتن ...

 

حالا از او دور میشوم  . عجیب و غیرمنتظره درست مثل شب بازگشتش. میروم پی دلتنگی هایم که همان شب که آمد ساعت ۹ بیرون در گذاشتمشان. میروم تا توی دنیای خشن و زشت حقایق خشک  رویای کودکانه ام را برای همیشه فراموش کنم . نه ! تنها همان لنگه کشف کهنه میتواند غنیمت بیابان باشد و آنجا کشف های سیندرلا به کار نمی آیند !

 او را میسپارم به ستاره ها . به خوشبختی . به حس پرنده ای پیر که هنوز هم شوق پرواز دارد. به حس کودکانه ترین خواب های دنیا. به حس جشن گرفتن اولین روز پروانگی یک پروانه . او را میسپارم به آخرین راه نجات بشریت . به عشق و به عاشقی که از چشمهایش خوف کند ! که هم زیبا باشد و هم ثروتمند . تمام چیزی که من نیستم ! میسپارمش به این ترانه

 

اشکهاتو کی میشماره وقتی که

دستهای من از گونه هات دوره

رفتن ، همیشه اختیاری نیست ، آدم یه جاهایی رو مجبوره....

فکر کن همیشه مال من باشی ، دنیا مگه از این زیباترم میشه؟

تو خیلی چیزارو نمی فهمی ، من خیلی حرفارو سرم میشه .....

امروز اگر از من جدا باشی دلواپس فردای تو نیستم

دنیا شبیه روزگارم نیست "من مرد رویاهای تو نیستم"

میرم با اینکه عاشقت هستم با اینکه چشمای تری دارم

ایکاش بفهمی که برای تو آرزوی های بهتری دارم

خندت تو خونم جا نمیگیره سهم تو خورشیده نه خاموشی

من عاشقانه میگذرم از تو ، گاهی چه دلچسبه فراموشی

باور کن این روزا به غیر از من چیزی تو رویاهات اضافی نیست

باید با قرصهام مهربونترشم بعد از تو روزی دو تا کافی نیست

ما قول دادیم مال هم باشیم ما قول دادیم اینو می دونم

با گریه میگی مرده و قولش ، نامردمو قولمو میشکونم

مثل فرشته ها شدی امشب تو این لباس "روش توری"

با گریه گم میشم تو "مهمونها" دیدی یه جاهایی رو مجبوری

خندت تو خونم جا نمیگیره سهم تو خورشیده نه خاموشی

من عاشقانه میگذرم از تو ، گاهی چه دلچسبه فراموشی

باور کن این روزا به غیر از من چیزی تو رویاهات اضافی نیست

باید با قرصهام مهربونترشم بعد از تو روزی دو تا کافی نیست

(از آلبوم ساعت  فراموشی رضا یزدانی )