۲ دقیقه به جای از ما بهتران ...
پرسپولیس بازی رو خوب شروع کرد اما در همون دقایق ابتدایی لازم نبود فیلسوف باشی که بفهمی این تیم اومده امروز بدجوری ببازه ! با این حال پنالتی میتونست اوضاع رو تغییر بده و هیچوقت یادم نمیره خودم و دور و بری هام چه فریادهایی که بعد از اغلام پنالتی نزدیم و چه افسوس ها که به خاطر حماقت محمد نوری نخوردیم ! اگه داربی رو ببری تمام سختی هاش رو زود فراموش میکنی اما برای بازنده ها سختی اصلی کار تازه بعد از بازی شروع میشه ! وقتی توی راهروهای خروجی استادیوم چپ و راست اسمس تسلیت بار کنایه امیز دریافت میکنی که بعضی ها شون ازت میخوان که گریه کنی ! اما نه . حال تو خراب تر از این حرفهاست . آنقدر بازی رو بد باخته بودیم که توی مترو ترجیح میدادم "لال" باشم . اما دلم نمیومد موقع خط عوض کردن یه علامت ۶ تایی ها بهشون نشون ندم ! اگه این ۶ تا نبود ما چکار میکردیم واقعا ؟
حالا تمام این سختی ها یه طرف روبرو شدن با نگهبان ساختمون مجله هم یه طرف ! اقای نگهبان هم انگار پرسپولیسی بود و تصمیم گرفته بود ناراحتیش رو سر اولین کسی که زنگ رو بزنه تخلیه کنه ! میگه چیکار داری ؟ میگم میخوام برم دفتر تماشاگر . میگه داخلی رو بگو ! میگم نمیدونم ! مشکوک میشه و تصمیم میگیره دنبالم بیاد ! توی راه پله تعارفش میکنم که اول اون بره اما امتناع میکنه ! میترسه از پشت سرش فرار کنم . ساعت ۱۲ شب در حالی که کاملا تغییر رنگ دادم و به صورت طبیعی برنزه شدم این پیرمرد انقدر عصبانیم میکنه که حس میکنم یه وقتایی چاقوی ضامن دار باید توی جیب آدم باشه ! اخرش میرسیم به دفتر پشت سرم میاد تو ! بالاخره امیر تبریزی قانعش میکنه که بره . انگار میخوره تو ذوقش . میگه شما از بچه های تماشاگری. میگم نخیر قربان از بچه های بابامم ! اینو توی دلم میگم ...!
پ ن . بودن کنار رسول بهروش توی اون روزها تجربه ی خوبی بود . کنار حامد و بهزاد و بقیه واقعا خوش گذشت . فقط هنوز نمیدونم اینکه باعث شدم رسول بعد از نیم ساعت خواب بالاخره صبح پایتخت رو هم ببینه کار درستی بود یا نه !